نورا دختر ناز مامانی

خاطره زایمان

1393/5/14 13:42
665 بازدید
اشتراک گذاری

دخترم منو ببخش به خاطر تاخیر...امروز 14 روز از اومدنت میگذره. و مامان تنبل تازه داره خاطره زایمان مینویسه. دخترم یه هفته کامل بعد عمل مامان شدیدا سر درد داشت که بخاطر بی حسی بود. افتضاح تر از این سر درد تو عمرم درد ندیدم. تا دراز میکشیدم حالم خوبه خوب بود. ولی تا سرمو از بالش بلند میکردم از سر درد میمردم.

خلاصه بریم سراغ خاطره روز اومدنت.

1 مرداد صبح ساعت 5.45 راه افتادیم سمت بیمارستان. با بابا رضا و مامان جونی رفتیم که انشالله به سلامتی تورو بغل کنیم و برگردیم.قبل رفتن نماز خوندم و کلی برات قرآن خوندم. و درنهایت خوشگل کردم زیبا و چند تا عکس یادگاری از آخرین لحظات تو دلی گرفتیم. وای که شکم مامان خیلی بزرگ بود. تا رسیدیم بیمارستان. رفتم تو خانومه بهم لباس جلو باز و کلاه داد. لخت شدیم و اونارو پوشیدیم دوتایی ماشاالله شما تپل بودی و شکم مامان شدیدا گنده. جلوی لباس برام باز موند .روتخت دراز کشیدم، سرم وصل کردن،دوتا آمپول زدن و از شما نورا گلی نوار قلب گرفتن.

خاله لادن و سلوا هم اومدن.خاله لادن هم تو تخت کناری دراز کشید.ساعت 7.30 اومدن خانم دکتر ناظم پور الهام رو صدا میکنه. سوند رو وصل کردن،درد داشت ولی قابل تحمل بود.رفتم تو سالن نشستم رو ویلچر یه ملافه کشیدن روم.و یه آقایی برد اتاق عمل. جلوی اتاق عمل گفتم همسرم کو. یه هو دیدم همسری اونجاس. روبوسی کردیم گفتم تنها میرم و نیم ساعت دیگه با نورا میام. رفتم تو دیدم خانم دکتر نشسته اونجا. احوالپرسی کردیم. و کمکم کرد برم رو تخت. ديدم همه جام مونده بیرون. گفتم خانم دکنر یه ملافه میدین به من. دکتر بیهوشی اومد. بیحسم کرد اصلا درد نداشت.تا پاهام گرم شد. دکتر اومد. یه پارچه جلو صورتم کشیدن پاهام قشنگ تکون میخورد. گفتم خانم دکتر حس دارم نبریا.قبل. بریدن یه تستی بکن.نیشگون گرغت متوجه شدم. تا اینکه نمیدونم چی شد حالم بد. یه حالی داشتم مابین خواب و بیداری.  میشنیدم ولی نمیدیدم. تا اینکه دکتر برش رو زد. تکون های شدید و صدای نورا رو شنیدم. خانم پرستار گفت میخوای دخترتو ببینی؟  گفتم مگه به دنیا اومد؟ گفت صداشو نمیشنوی؟ گفتم اون صدای،دختر منه؟ گفتن بله.سوال کردم سالمه. گفتن بله یه دختر ناز و تپل. خدارو شکر کردم و دعا برا همه منتظرا. به خانوم پرستار گفتم که نمیتونم ببینم و نورا رو برد همه چی رو 5 تا میدیدم. خوابیدم و یه دفعه بیدار شدم. دیدم پرستار دستمو گرفته. دستم پر خون. میگه چرا اینجوری میکنی. واقعا نمیدونستم دارم چیکار میکنم.

خلاصه بابایی اومد که مامانو ببرن تو اتاقش رو تخت تو مسیر اتاقمون از بابایی عکستو گرفتم دیدم. دیدم ای جونم یه دخمل ناز نازی. کپی مامام الهام. به قول خاله زینب انگار کاربن گذاشته بودم.

تا انداختنم رو تختم لحظات سخت شروع شد. خونریزی داشتم و رحمم جمع نمیشد. هی فشار شکم. کیسه یخ و کیسه شن.دیگه داشتم از درد تلف میشدم. خانم دکتر رفت وسفارش تا حالم بهتر نشده تو رو نیارن پیشم. همه نی نی هاشون اومدن. و شما چند ساعت بعد اومدی. بغلت کردم و شیرا دادم. چه محکم ملچ ملوچ میکردی دخمل شکموی مامان.. فدای دخما ماهم بشم که صداش کل بیمارستانو گرفته بود. تا گریه میکرد همه میفهمیدن دخمل منه خخخخ. دیگه من و نورا به مامتن با حال خراب و دخمل با صدای بلند مشهور شدیم.  فرداش صبح رقتیم ملاقات سلوا و خاله لادن چه دخمل ماهییی بود سلوا....

خلاصه نورا خانوم گل ما 1مرداد توسط خانم دکتر ناظم پور در بیمارستان نور نجات تبریز در ساعت 7.45 بدنیا اومد

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

دایانا
8 مهر 93 13:52
چشمتون روشن. قدمش به خیر. انشالله 120 ساله شه
بهناز
10 مهر 93 12:12
سلام ..مبارک باشه عزیزم ..قدمش خیر باشه ان شالله و خدا حفظش کنه ..واسه من و دخترم هم دعا کنین که به سلامت بغلش کنم
مامان هادی
16 مهر 93 10:53
سلام نورا خانوم گلی خوبی خاله این مامان خانوم یه عکس ازت نمیزاره ما ببینیم که .والا نمیدونم چرا وبلاگت برا من باز نمیکرد یعنی باز میکرد ها ولی فقط سیسمونی ت رو .انشالا که همیشه شاد و خوشبخت زیر سایه مامان بابات زندگی کنی عزیززززززززززم