نورا دختر ناز مامانی

ماه اول نورا گلی

دختر قشنگم 1ماهه اومدی بغل مامانی. شکر خدا سالم و سرحالی. از تولد 1 ماهگیت به آویز تختت عکس العمل نشون میدی عکساتو تو ادامه مطلب میذارم   نورا یه هفته ای شد هوراااااااااااااااااااااااااااااا. نورا گلی با فیگور انتخاباتی   نورا بعد حموم... دختر گلم بغل آتا  ( بابای بابایی داره تو گوش نورا اذان میگه) نورا 15 روزه نورا 22 روزه (روز مهمونی نورا گلی) نورا داره نماز میخونه... و میگه خدا جون شکرت سالم اومدم بغل مامانی و بابایی نورا و بابا رضا نورا عشق مامان یه ماهه شد هوووووووووووووووووورررررررررررررررررررررراااااااااااااا ...
1 شهريور 1393

خاطره زایمان

دخترم منو ببخش به خاطر تاخیر...امروز 14 روز از اومدنت میگذره. و مامان تنبل تازه داره خاطره زایمان مینویسه. دخترم یه هفته کامل بعد عمل مامان شدیدا سر درد داشت که بخاطر بی حسی بود. افتضاح تر از این سر درد تو عمرم درد ندیدم. تا دراز میکشیدم حالم خوبه خوب بود. ولی تا سرمو از بالش بلند میکردم از سر درد میمردم. خلاصه بریم سراغ خاطره روز اومدنت. 1 مرداد صبح ساعت 5.45 راه افتادیم سمت بیمارستان. با بابا رضا و مامان جونی رفتیم که انشالله به سلامتی تورو بغل کنیم و برگردیم.قبل رفتن نماز خوندم و کلی برات قرآن خوندم. و درنهایت خوشگل کردم و چند تا عکس یادگاری از آخرین لحظات تو دلی گرفتیم. وای که شکم مامان خیلی بزرگ بود. تا رسیدیم بیمارستان. رفتم تو...
14 مرداد 1393

آخرین لحظات تو دلی بودن نورا گلی

سلام دخترم روز که چه عرض کنم الان ساعت 4.30 دقیقه صبح هست. بابا برا سحری بیدار شده. من هم بیدارم. چون دارم برا اومدن شما آماده میشم. دیروز رفتم آرایشگاه و برا ورود شما خوشگل کردم. 2.5 ساعت دیگه میای بغلم و تو بغلی م میشی نورا هورررررا. هیجان عجیبی دارم نمیدونم چراا اصلا نمیترسم دخترم.مامان شجاعی داری. خواهر پسر شجاع هست خخخخ. دخترم شبو فقط تو دلم وول خوردی و نخوابیدی. مامان همیشه کنارته. برا همه خاله های منتظر دعا کن. گلم انشالله همیشه سالم. در پناه خدای مهربون باشی.نورا مواظب بابایی باش. بهترین بابایی دنیا رو داری،قدرشو بن دخترم.ای جووووونم هنوزم داری تکون میخوری. فدای لگدهات. دلم برا تو دلی بودنت تنگ میشه.خدایا به امید تو... ...
1 مرداد 1393

خاطرات روزهای آخر بارداری1

سلام دخترم. امروز 38 هفته و 3 روزه که تو دلی مامان شدی. خانم دکتر برا 1 مرداد وقت داده که بیای بغل مامان الهام. دیشب شب قدر بود. نماز خوندم و برا سلامتی شما دختر گلم دعا کردم. خیلی دلم برا دستهای کوچولوت تنگ شده.دیروز و امروز کلی زحمت ماما ن جون دادیم. فریزر رو برا ورود شما آماده کردیم.خیلی حس خوبیه مادر سدن. 5 روز تا اومدنت مونده، دارم لحظه شماری میکنم صورت ماهتو ببینم.  خدایا صد هزار مرتبه شکر. ...
26 تير 1393

سیسمونی نورا جونم

مامانی جشن سیسمونی شما در تاریخ 8 خرداد 93 با حضور مامان جون ها ، خاله جون ، هلیا کوچولو ، عمه جون و خاله رقیه (دوست مامانی) برگزار شد.  عسک هاشو اینجا برات میذارم. ناقابله دختر گلم. فقط ضروریات رو خریدیم. بقیه رو با هم دوتایی میریم خرید. بقیه عکسها در ادامه مطلب اینم چند تا از لباسهات ...
8 خرداد 1393

سونوی 28 هفته نورا

دختر گلم حسابی تکون تکون میخوری و غلت میزنی. بعضی وقتها از شدت تکون هات ضعف میکنم. مامانی هورمونهاش بهم ریخته و نمیتونه تو خونه تهنا بمونه. بابایی هم بعضی روزا هست و بعضی روزا نیست. 15 اردیبهشت 93 رفتم سونو . صورت ماهتو دیدم صورت گرد چشمای بادامی  .چشماتو باز و بسته میکردی قربونت برررررررررررررررررررم. 1250 گرم بودی گلم. پاهات کنار معده مامانی بود. خخخخخخخ شکر خدا سالمی دخترم. خدایا 100 هزار مرتبه شکرت. خدایا دخترمو میسپرم به خودت سالم و سلامت در پناه خودت حفظش کن
21 ارديبهشت 1393

مشخص شدن جنسیت دخترم

مامانی شنبه 19/11/92  رفتیم سونوگرافی و آقای دکتر ادهمی دست و پا ی کوچولوتو نشونمون دادو گفت شما گل دختری. هوررررررررررررررررررررررررررراااااااااااااااااااااااااااااا از سونو اومدم به همه خبر دخملم رو دادمممممممممم. کم کم میرم سراغ خرید سیسمونی
19 بهمن 1392

سالگرد ازواج مامانی و بابایی

دخترم 25 آبان صبح آزمایش  خون دادم و اومدم خونه . قرار شد. ساعت 14.30 زنگ بزنم و جوابو بپرسم. زنگ زدم جواب آماده نبود. منو بگو میخواستم خانومه رو بکشم ساعت 3 زنگ زدم. تلفن رو فکس بود. تا اینکه ساعت 15.24 دقیقه برداشتن و گفتن مثبته. پرسیدم تیتر بتا؟ خانومه گفت 76.2 . تشکر کردم و تلفن رو قطع کردم. به بابایی گفتم منفیه. اومد دلداریم بده. گفتم مثبتههههههههههههههههههههه هورررررررررررررررررررررراااااااااااااااااا کلی خوشحال شدیم دوتایی. و خدارو 100 هزار مرتبه شکر کردیم. الان 3 هفته و 4 روزه تو دلمی. و اما 26 آبان صبح رفتیم خانم دکتر ناظم پور همه چی اوکی بود. ولی تو سونو ندیدنت چون خیلی کوشولو بودی. شب با بابایی و شما&nbs...
26 آبان 1392